معنی دریایی در شمال سیبری
حل جدول
کارا
دریایی در سیبری
کارا
سیبری
سرزمین یخبندان
دریایی در شمال روسیه
کارا
دریایی در شمال اروپا
بالتیک
لغت نامه دهخدا
سیبری. [ب ِ] (اِخ) رجوع به سیبریه شود.
دریایی
دریایی. [دُرْ] (اِخ) قومی که در قرن دوازدهم و یازدهم قبل از میلاد به یونان حمله بردند و با آخنیان خویشاوند بودند ولی مدتی بعد در جنگلهای شمال بالکان سکنی گزیدند و آنان را بیرون راندند و در جنوب تسالی و پلوپونز اقامت کردند و جنوب غربی آسیای صغیر را مستعمره ٔ خود قرار دادند.
دریایی. [دَرْ] (ص نسبی) دریائی. منسوب به دریا. بحری. آبی. که در دریا زیست کند. موجود دریائی. اهل دریا. آنها که غالباً در دریا سفر کنند: چه دامن درّ دریایی بل دراری سمایی... یافته بود. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 300).
چون نیی سباح ونی دریاییی
در میفکن خویش از خودراییی.
مولوی.
مرکب چوبین به خشکی ابتر است
خاص آن دریاییان را رهبر است
این خموشی مرکب چوبین بود
بحریان را خامشی تلقین بود.
مولوی.
چون صدف پروردم اندر سینه در معرفت
تا به جوهر طعنه بر درهای دریایی زدم.
سعدی.
- دریایی گردیدن، راهی دریا شدن. به دریا رفتن. جا به دریا کردن:
چه خونها کرد در دل عاشقان رالعل می گونت
چه کشتیها درین یک قطره خون گردید دریایی.
صائب (از آنندراج).
ز حسن شوخ تو نظاره ٔ تماشائی
سفینه ای است که گردیده است دریایی.
صائب (از آنندراج).
- کره ٔ دریایی، در افسانه ها، اسبی است که به شب از دریا بیرون می آید و به روز به دریا فرومی شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به این ترکیب ذیل کره شود.
|| درصفات کشتی و سفینه و دل مستعمل است و مراد از آن سرگشته و مشوش و پریشان است. (آنندراج):
پریشان خاطری چون زلف یار بی وفا دارم
دل دریایی چون کشتی بی ناخدا دارم.
میرنجات (از آنندراج).
شمال
شمال.[ش ِ] (اِخ) آذربادگان. (آثارالباقیه) (مفاتیح).
فرهنگ عمید
مربوط به دریا،
زندگیکننده در دریا: جانور دریایی،
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) منسوب به دریا بحری آبی: اسب دریایی.
عربی به فارسی
شمال , شمالی , باد شمال , رو به شمال , در شمال
واژه پیشنهادی
کارا
فارسی به عربی
شمال
گویش مازندرانی
شمال، باد ملایم خنک
معادل ابجد
1092